سفارش تبلیغ
صبا ویژن

همسنگران شهدا در زارچ


بزرگ مرد تاریخ

گنجینه احادیث

 
دوستان همسنگر
 
جستجو گر گوگل


21 دیماه سال 1365 شاهد بر زمین افتادن سرو تنومندی از خطه دارالعباده یزد و از جمع خط شکنان الغدیر بود. غیور مردی که می گفت: «من بی خیال جبهه نمی شوم. تا جنگ باشد من هم توی جبهه ام. دست آخر هم توی یکی از همین عملیات ها شهید می شوم…»

بخشی از خاطرات سردارشهید علی دهقان منشادی در ادامه می آید:

می رفت اول دبستان. رفتم بازار و برایش یک پیراهن خریدم. یک مدت که گذشت بهش گفتم: «علی! چرا لباست را نمی پوشی؟ »گفت: «آخر آن لباسی که برایم خریدید آستین کوتاه است. رویم نمی شود توی کوچه و خیابان لباس آستین کوتاه بپوشم. دیگر برایم از این جور لباسها نخرید. »

******

بهمان گفته بود توی خانه دار قالی بزنیم. قالی بافی را دوست داشت. توی بافتن هم کم کمان می کرد. می گفت: «شماها اول بروید دنبال کارهای دیگرتان، تمام که شد بیایید. » تا آن موقع می دیدی خودش کلی کار جلو انداخته است.

******

رفته بودیم برایش خواستگاری. خانواده دختر دو دل بودند. علی خودش را رسانده بود یزد و رفته بود خانه شان. صاف و پوست کنده بهشان گفته بود: «من بی خیال جبهه نمی شوم. تا جنگ باشد من هم توی جبهه ام. دست آخر هم توی یکی از همین عملیاتها شهید می شوم. حالا می خواهید دختر بدهید، می خواهید ندهید! »حر فهایش حسابی از توی شک درشان آورده بود. وعده ی عقد و عروسی را گذاشتند.

******

سپاه برای فرماندهان دوره دافوس گذاشته بود. علی هم اسمش را توی دوره نوشته بود. سه، چهار ماه از دوره نگذشته بود که برگشت منطقه. نزدیکهای عملیات کربلای چهار بود. دوستهایش که ازش پرسیده بودند، گفته بود: «خیلی زشت است، بچه های مردم این جوری توی جبهه فداکاری کنند، ولی ما توی تهران، نشسته باشیم توی کلاس دوره و بخواهیم درس بخوانیم. »

 



   نوشته شده در چهارشنبه 91/11/4  توسط همسنگر 



-

امام خامنه ای

درباره همسنگران
 
 
 
زارچ در مرکز ایران